ابر آمد و از چشم ترش اشک چکید
بوسید لب کوه و به معشوق رسید
آه از دل کوه بخار شد بالا رفت
لرزید ز سرما و به تن کرد سفید
باد آمد و از حسد به خشم آمد و برد
این صحنه عاشقانه را رنگ پرید
عاشق نه سخن گفت نه نالید زهجر
ابر هرچه صدا کرد چیزی نشنید
بارید زخشم و ریخت بر دامن کوه
معشوق ندانست که عاشق چه کشید
آمد ,کوه ,معشوق ,عاشق ,ندانست ,هرچه ,آمد و ,و به ,ندانست که ,عاشق چه ,که عاشق
درباره این سایت