محل تبلیغات شما

ابر آمد و از چشم ترش اشک چکید

بوسید لب کوه و به معشوق رسید

آه از دل کوه بخار شد بالا رفت

لرزید ز سرما و به تن کرد سفید

باد آمد و از حسد به خشم آمد و برد

این صحنه عاشقانه را رنگ پرید

عاشق نه سخن گفت نه نالید زهجر

ابر هرچه صدا کرد چیزی نشنید

بارید زخشم و ریخت بر دامن کوه

معشوق ندانست که عاشق چه کشید

 

هر چه گویی آن کنم......

معشوق ندانست که عاشق چه کشید....

تو آشیانه داری .......

آمد ,کوه ,معشوق ,عاشق ,ندانست ,هرچه ,آمد و ,و به ,ندانست که ,عاشق چه ,که عاشق

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

yekmama داو آخر